
خب همون طور که از تایتل مطلب معلومه من اطلاعاتی درباره ی کودکِ فقیرِ گرجی رو براتون آوردم که دنیا رو به زانو در آورد!

"کُبا؛ کودکی که از کسی دستور نمیپذیرد" ژوزف ویساریونوویچ جوگاشویلی، که تا پیش از انقلاب ۱۹۱۷ حزب بلشویک روسیه با نام مستعار کُبا شناخته میشد، در آستانه انقلاب، نام خود را استالین گذاشت. شاید بتوان از همینجا دریچهای به شخصیت مرموز او یافت. «استالین» به معنی پولادین و شکستناپذیر است. او اطرافیان را موظف میکند تا او را به این نام بخوانند، که این حامل پیامی روشن برای معاشران استالین است: من استوارم، نفوذناپذیر هستم و هرگز خرد نخواهم شد. سال ۱۸۷۸ نارضایتی گسترده دهقانان و کارگران، موجی از کینه و نفرت علیه اقلیت اربابان را خروشانده و به تئوری انقلاب اقتصادی مارکس در میان گروههای دانشجویی و نشستهای روشنفکری جان تازه میدهد. همزمان، در شهری دورافتاده از نواحی سرد و خشکِ گرجستان، جوزف استالین متولد میشود. او هیچ برادر یا خواهری ندارد. برسفره ای فقیر و زیر سایه پدر و مادری که جوزف آنها را حقیر میپندارد، سالهای کودکی را میگذراند. نوکری و کفشدوزی پدر و رختشوری مادر برای مردم، قطعاً راهی نیست که جوزف بخواهد در آن گام بگذارد. شبهای پدر به میگساری میگذرد. بعد در هنگامه مستی نوبت به کتک زدن ژوزف میرسد. اما این ژوزف است که زیر هجوم ضربههای پدر، احساسی پیروزمندانه دارد. حس کودکانه حکمرانی.
ژوزف استالین در جستوجوی قدرت تا پای جان میجنگد ژوزف به استقامت ادامه میدهد. او نمیخواهد مثل والدینش زندگی کند. در نوجوانی بورس تحصیلی برای درسخواندن در یک مدرسه دینی در شهر تفلیس و زیر سایه کلیسای ارتدکس گرجی را به دست میآورد. او سقفِ بلند کلیسا را هم برنتافته و به دلیل عدم شرکت در امتحانات مدرسه از این مرکز اخراج میشود.

جوزف ۱۹ ساله بالاخره به فعالیت مورد علاقهاش راه یافته و به سازمان زیرزمینی سوسیال دموکرات مارکسیست تفلیس میپیوندد. سازمانی که درآمد عمدهاش با سرقت از ثروتمندان به دست میآمد. این فعالیت او به قیمت دستگیری، زندان و تبعیدی پانزده ساله تمام شد. در مقابل، جوزف، با نقشههایی هوشمندانه و اقداماتی که ممکن بود به مرگش منتهی شود، هر بار از زندان میگریزد. او این تهور را پنج مرتبه تکرار کرد. اینگونه اقدامات او در آن سالها، شهرت و نامی ویژه در میان احزاب مبارز برای او فراهم آورد. در شرایط خاص آن دوران، که مبارزات بیقید و شرط علیه طبقه حاکم، حرف اول را میزد، توانایی سرشار استالین در تیراندازی، نبرد و یورش، قتل، سرقت، ارعاب و نابودگری در کنار ذکاوت، خونسردی و البته قاطعیت، او را به عنوان یک عنصر کلیدی مبارزه مطرح کرد.
سال ۱۹۰۵، شروع یک ارتباط بود که سرنوشت تاریخی ملتی به وسعت یک قاره را تعیین کرد. جوزف که در آن سالها نام “کُبا” را برای خود برگزیده بود، با ولادیمیر ایلیچ اولیانوف، که امروز او را با نام لنین میشناسیم، آشنا شد. استالین بهعنوان نماینده مخفی بلشویکها عازم گرجستان شد. سرزمین مادری او که با روح سرد و خشنش در اتصال است، همان جایی است که یاران وفادار خود را پیدا کرد. کسانی که در آینده، در تسخیر همهجانبه قدرت برای او نقشی کلیدی ایفا کردند.

"استالین، پدرِ انقلاب را در آغوشِ آهنین محاصره میکند" لنین شخصیتی ترکیبیافته از یک روشنفکرِ نظریهپرداز و یک مبارز عملگرا بود. او الزامات واقعبینانه انقلاب برای گذار از آشوبها و نابهسامانیهای پیشِ رو را درک میکرد، اما از توجه به آرمانها و اهداف زیربنایی انقلاب سوسیالیستی نیز غافل نمیشد. این انقلاب به هدفِ ایجاد توازنِ قدرت و ثروت، میان توده مردم و رفع تبعیض میان آنها محقق شده بود. در میان همراهان لنین، طیفی از افرادِ «فرهیخته و آرمانگرا»، «سیاستمدار و سودمحور» و «تندرو و عملگرا» پیدا میشد. شخصیتهایی بسیار متفاوت، که تنها با نیروی جاذبه صلحدهنده لنینِ ظریفاندیش گرد هم آمده بودند. فرزندانی که بدون حضور پدر، هر لحظه با بحران فروپاشی و تفرقه روبهرو بودند. لنین، پس از پیروزی انقلاب کارگری در سال ۱۹۱۷، استالین را به وزارت کشور منصوب کرد. جایگاهی که به صورت مستقیم با بحرانهای امنیتی جدی روبهرو بود. یکی از مهمترین این ماموریتها، تصفیه مسئولیتهای حساسِ نظامی و سیاسی از اشخاصی بود که بوی خیانت میدادند. سرکوبِ شورشهای متعدد مردمی، که به دلیل فراهم نشدن نیازهای اولیه زندگیشان رخ میداد، یکی دیگر از وظایف استالین بود. مبارزه با قانونشکنانی که روزهای انقلاب را فرصتی برای ایجاد وحشت و ناامنی و سرقت و تجاوز به اموال مردم یافته بودند، کاری بود که استالین برای آن ساخته شده بود. تمامی این مسئولیتها با طبیعت قاطع استالین سازگار بوده و با قدرت و جدیت تمام انجام می شدند. این بود حاصلِ یک انتخاب هوشمندانه توسط لنین، برای آرام نمودن اوضاع نابهسامان. در این میان، استالین به یک قدرت محوری امنیتی-اطلاعاتی، سیاسی و نظامی رسیده بود. مسئولان زیردست او، به چنین شناختی از وی رسیده بودند: «با استالین نمیتوان شوخی کرد»، «استالین کسی نیست که با او مخالفت شود»، «بحث و استدلال و بهانه برای استالین بیمعنی است و تنها یک معادله در میان است: او دستور میدهد، و دستورات، بیچون و چرا اجرا می شوند. در غیر این صورت، شخص نافرمان باید بترسد. البته اگر پیش از آن، جانِ خود را از دست نداده باشد.» این چهارچوب عملکرد در عرصه امنیتی، که مسئولیت اصلی استالین در آن دوران بود، گرچه با مخالفتها و انتقادات جزئی اعضای روشنفکر و تحصیلکرده حزب روبهرو میشد، اما در کلیتِ اقدامات، استالین در نگاه رهبر حزب و اعضای آن سربلند بود و هر روز بر اقتدارِ چهرهاش افزوده میشد.

"استالین شوروی را یکپارچه در مُشت میفشارد" نقطه عطفِ زندگی سیاسی استالین، زمانی است که لنینِ پیر، دچار سکته مغزی شده و ناچار به کنارهگیری از دایره اصلی قدرت شد. اعضای شورای مرکزی حزب، گرفتار در یک بازی سیاسی به دست استالین، شخصی را مناسبتر از او، برای دبیرکلی حزب نیافتند؛ یا میتوان گفت ترسیدند که بیابند. وقتی اعضای حزب کمونیست اینگونه از استالین میترسیدند، طبیعی است که منتقدین حکومت در چه وضعیتی بودند.
با درگذشت لنین، استالین سیستم اجتماعیِ شنود و جاسوسی را در تمام روسیه اشاعه میدهد. مجموعه نهادهای فراقانونی که بیقید و شرط به همه اطلاعاتی که میخواستند، دست مییافتند و تابع محض دستورات استالین بودند.
در آن سالها استالین میلیونها نفر را به جرمهای واهی به قتل رساند و بسیاری دیگر را در صحرای سیبری به کار اجباری واداشت. او یک مکتب سیستماتیک، بر محور ستایش شخصیتِ انقلابی خود ایجاد کرد. نامگذاری شهرها در ستایش خود، ستایش شخص استالین در تمامی هنرها، استفاده از نام او در سرود ملی جدید شوروی و از همه اینها مهمتر بازنویسی تاریخ بر محور قهرمان یکهتاز شوروی؛ یعنی ژورف استالین اقداماتی بود که دوران وی اتفاق افتاد.
"استالین مُرد" ماه مارس ۱۹۵۳ است. رادیوی شوروی گزارش رسمی بیماری استالین را میخواند. اخبار داشت از میزان گلبولهای سفید خون استالین حرف میزد. پس گلبولهای سفید خون او هم با بقیه مردم فرقی نداشت. اما مگر مرگ میتوانست به خود جرئت دهد و جان او را بگیرد؟ آری. استالین مُرد. همانگونه که همه دیکتاتورها کردهاند. همانگونه که مابقی دیکتاتورها نیز خواهند مرد. درباره مرگ استالین چندین نظر وجود دارد. عدهای میگویند، او به مرگ طبیعی مرد. عدهای میگویند، زمانی که بیهوش بود خروشچف و دیگران او را خفه کردند. اصلاً استالین کجا مرد؟ کرملین؟ بلیژنیایا داچا؟ مرگ بود یا قتل؟ چه اهمیتی داشت. تنها چیزی که اهمیت داشت، این بود: استالین مُرد.

"مرگ راه حل همه مشکلات است. بدون انسان ها هیچ مشکلی وجود نخواهد داشت." _ژوزف استالین
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
من هیتلرو به استالین ترجیح میدم.
کاری که استالین با زنای آلمانی میکردو هیچ جنایتکاری دل انجام دادنشو نداشت.
شای آدم باهوشو فهمیده ای بوده باشه ولی جنایاتش وحشتناک بوده.
و اینکه مارکسیسم ایدئولوژی خوبی بود دو نفر خرابش کردن که یکیش استالینه(اون یکی هم لنینه)
اهوم.. ولی از حق نگذریم هیتلر هم کم گناهی در حق ورشو و لهستان و جهان نکرد...
من نمیگم هیتلر جنایتکار نبوده اما استالین کارایی که کردشو هیچ بنی بشری انجام نداده.
میزان تنفرم نسبت به این موجود غیر قابل توضیحه!
عیوای... چرا؟!
خب،نخست که بسیاری از هم میهن هاشو ک.شت و بیرون از مرز های کشورش انسان های زیادی رو به ق.تل رسوند،استالین حتی از هیتلر از بدتره،دلیل بسیاری از جنگ های دنیا و... همه و همه کمونیست و امثال استالینه،بله آدم زرنگ و باهوشی بوده شایدم نخست قصدش این نبوده یه جنایتکار خونخوار بشه،ولی شد دیگه!..
عالیییی بووود
:)))) خوشحالم که یکی مثل خودم پیدا شد که از تاریخ و ژوزف خوشش بیاد😂
من عاشق تاریخممممم
و منم خوشحالم چون اکثرا الان حیلی بهش اهمیت نمیدن 😅😂🤝
این باید ویژه شه
فدات شم... ولی ویژه نشد متاسفانه...!
منم تاحالا درخواست دادم ویژه نشده تاحالا
عالی بود!🤙
به تستچی خوش اومدی🕊️
عزیزی...:)))